عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند
قامتت آب حیاتی که روان ساخته اند
این چه گلزار جمال ست، که بر قامت تو
از سمن عارضش و از غنچه دهان ساخته اند؟
لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار تو را
همه شیرین سخنان ورد زبان ساخته اند؟
بر گل روی تو آن سبزهٔ تر دانی چیست؟
فتنه هایی که نهان بود عیان ساخته اند
بر گمانی دهنت ساخته اند اهل یقین
چون یقین نیست، ضرورت، به گمان ساخته اند
مکن، ای دل هوس گوشهٔ آن چشم، بترس
زان بلاها که در آن گوشه نهان ساخته اند
گر مرا نام و نشان نیست، هلالی چه عجب؟
عاشقان را همه بی نام و نشان ساخته اند